من یک عرشه روی تپه شنی ساختم. خوب معلوم شد. کامل نیست – وقتی کار را انجام می دهید، همیشه نقص های جزئی را می بینید که هیچ کس متوجه آن نمی شود – اما در کل، من راضی بودم.
یکی از همسایگان گفت: "به نظر عالی است." "شما می توانید یک عرشه ساختمانی تجاری راه اندازی کنید."
هوم، فکر کردم. من می توانستم:
درنتیجه بله. من می توانم یک تجارت عرشه سازی راه اندازی کنم.
اما این بدان معنا نیست که من باید.
وقتی از او پرسیده شد که چگونه ایدههای تجاری را تأیید میکند، در اینجا چیزی است که یکی از بنیانگذاران HubSpot دارمش شاه میگوید:
خطرناک ترین ایده ها، ایده های بد نیستند. آنهایی که می توانید به راحتی دور بریزید. ایده های خطرناک آنهایی هستند که خوب هستند — اما عالی نیستند. بله، می تواند کار کند، و بله، من می توانم آن را انجام دهم – اما این بدان معنا نیست که باید انجام دهم.
این در مورد میزان شکست نیست — من در واقع با آن مشکلی ندارم. این است که ایدههای خوب زمان/کالری زیادی مصرف میکنند و زمان کمی برای ایدههای عالی باقی میگذارند.
چرا راه اندازی یک کسب و کار عرشه سازی چنین ایده خطرناکی است؟ در ارزش اسمی، اینطور نیست.
اما این هنوز به این معنی نیست که من باید. از ساختن عرشه ام لذت بردم.
اما من نمی خواهم عرشه شما را بسازم. و من قطعاً نمی خواهم تمام روز، هر روز را صرف ساختن عرشه کنم.
این نیمی دیگر از معادله می تواند/باید شاه است. چارچوب ساده او برای قضاوت ایده ها در اینجا آمده است:
وزن هر دسته به موقعیت شما بستگی دارد. در اوایل، شاه به شدت بر احتمال موفقیت تمرکز کرد. وقتی هدف اصلی شما قرار دادن غذا روی میز است، خطر دوست شما نیست.
شاه میگوید: «امروز، با یک شرکت 17 میلیارد دلاری، من بیشتر برای اعداد 1 و 3 حل میکنم: چه پتانسیل بالایی دارد که به آن علاقه دارم؟ (حتی اگر شکست بخورم، پشیمان نخواهم شد، چون به اندازه کافی به آن اهمیت میدادم).»
و اینجاست که تجارت عرشه برای من از هم می پاشد. احتمال موفقیت زیاد است. پتانسیل رشد؟ مطمئناً — اما مقیاسبندی به استخدام و مدیریت و زیرساختها نیاز دارد، و همه چیزهایی که میخواستم پس از ترک یک کار شرکتی انجام ندهند.
این فقط به مشکل نزدیکی می افزاید. من نه تنها نمی خواهم ده ها نفر را مدیریت کنم، بلکه واقعاً نمی خواهم هر روز عرشه بسازم. من دوست دارم برای خودم و خودم عرشه بسازم. من دوست ندارم برای دیگران عرشه بسازم.
و من خوش شانس هستم که کارهای دیگری دارم که بیشتر از آنها لذت می برم.
آیا می خواهید تصمیم بگیرید که آیا شروع یک تجارت خاص برای شما منطقی است؟ ابتدا وضعیت خود را در نظر بگیرید. اگر تازه شروع کرده اید، احتمال تولید پول کافی برای زندگی می تواند مهم ترین عامل باشد. کاری که باید انجام دهید مهمتر از کاری است که دوست دارید انجام دهید. کاری که می توانید و باید انجام دهید این است که غذا را روی میز بگذارید.
اگر احتمال یک عامل کمتر است، پس پتانسیل را در نظر بگیرید.
و چقدر راحت می توانید برای برآوردن این پتانسیل مقیاس کنید. برخلاف، مثلاً SaaS، یک کسبوکار عرشهسازی به راحتی مقیاسپذیر نیست. مهم نیست که بازار بالقوه چقدر بزرگ است، شما باید بتوانید به آن بازار خدمات ارائه دهید – و بخواهید نوع تجارت مورد نیاز برای خدمات رسانی به آن بازار را ایجاد و اجرا کنید.
سپس در نظر بگیرید که آیا به کسب و کاری که ایجاد خواهید کرد اهمیت می دهید یا خیر. من می توانستم یک تجارت عرشه سازی را اداره کنم. من می توانم یک تجارت عرشه سازی موفق را اداره کنم.
اما من نمی خواهم.
بهترین راه برای تعریف موفقیت حرفه ای؟ این که آیا شما به انجام کار لذت می برید. کاری که به شما احساس رضایت، رضایت و خوشحالی می دهد. کاری که به شما امکان می دهد تا به بهترین شکل ممکن، سرنوشت خود را کنترل کنید.
زیبایی راه اندازی یک کسب و کار این است که شما در انتخاب نوع کسب و کار آزاد هستید.
نه کسب و کاری که می توانستید راه اندازی کنید، بلکه کسب و کاری که باید شروع کنید.
چون همه ما باید امرار معاش کنیم.
اما ما همچنین به زندگی نیاز داریم.
