مدتی بعد، پاپاهاتزیس جوان شروع به خواندن و ترجمهی این دستنوشتهها کرد. او انتظار داشت با متونی خشک و آموزشی روبهرو شود، اما بهمحض اینکه نخستین جملات را به یونانی برگرداند، بدنش یخ کرد:
دیناخ دربارهی چیزهایی نوشته بود که در سال ۱۹۲۴ فراتر از مرزهای تخیل به نظر میرسیدند.
پاپاهاتزیس با حیرت تمام پاراگرافهایی را ترجمه میکرد که با جزئیات دقیق از یک جنگ هستهای قریبالوقوع، پروژه عظیم استعمار مریخ، تشکیل یک دولت جهانی واحد، وسایل نقلیه پرنده و تکنولوژیهای هولوگرافیک صحبت میکردند. حتی بخشهایی وجود داشت که به تماس انسان با حیات بیگانه اشاره داشت.
آنچه تمرین سادهی زبان به نظر میرسید، در واقع نقشهی راه آیندهی بشریت بود که در دستان یک دانشجو قرار گرفت
پاپاهاتزیس ابتدا تصور کرد که استادش در خلوت تنهایی خود، رمان علمی-تخیلی بسیار خلاقانهای نوشته است. اما هرچه جلوتر میرفت و متنهای بیشتری را رمزگشایی میکرد، شوکهتر میشد. لحن نوشتهها تغییر میکرد و دیگر هیچ ساختار داستانی معمولیای در آن دیده نمیشد.
نوشتهها به شکلی ترسناک، واقعی و شخصی بودند. پاپاهاتزیس ناگهان متوجه حقیقت تکاندهندهای شد: او داشت مجموعه خاطرات استادش را میخواند.
دیناخ در این یادداشتها ادعا میکرد که این وقایع زاییده تخیلش نیستند. او شرح داده بود که چگونه پس از به کما رفتن در اثر یک بیماری مرموز، در زمانی بسیار دور بیدار شده و پدیدهی نادری به نام «لغزش در زمان» را تجربه کرده است.
طبق یادداشتها، دیناخ سال ۱۹۲۱ به خواب رفت و چشمانش را در سال ۳۹۰۶ میلادی باز کرد. او یک سال کامل را در آینده زیست و هر آنچه را که دیده، شنیده و تجربه کرده بود، با جزئیاتی دقیق روی کاغذ آورد. کاغذهایی که پاپاهاتزیس در دست داشت، تاریخچهی آیندهی بشریت از نگاه مردی بود که ادعا میکرد آن را به چشم دیده است.
حادثه ۱۹۲۱: لغزش در لایههای زمان
در ماه می سال ۱۹۲۱، پل دیناخ در کلاس درس خود ایستاده بود و مثل همیشه با شور و حرارت به دانشجویانش زبان درس میداد. اما آن روز با روزهای عادی فرق داشت: ناگهان دنیا پیش چشمانش تیرهوتار شد و احساس سرگیجهای شدید و غیرقابلکنترل تمام وجودش را فراگرفت.
دیناخ که از سالها قبل از بیماری درد و مشکلات جسمانی رنج میبرد، ابتدا گمان کرد که فقط دچار ضعف سادهای شده است، اما نه، ماجرا بسیار جدیتر بود. او خیلی زود در بیمارستان بستری شد و تبی وحشتناک و سوزان به سراغش آمد.
source