رنج و تراژدی عناصر ذاتی سریال بازی تاج و تخت (Game of Thrones) هستند. دسیسه های سیاسی و فانتزی را کنار بگذارید، این سریال شبکه HBO تبدیل به یک داستان کاملاً دیوانه وار و مالیخولیایی می شود که یکی از دلایل فراموش نشدنی ماندن این سریال نیز همین است. در بازی تاج و تخت، بینندگان به شخصیت ها علاقه مند می شوند تا در نهایت فقط شاهد مرگ ناگهانی آن ها باشند؛ مرگ های غیرمنتظره و لحظات غم انگیز زیادی در این سریال وجود دارد. با این وجود، درد و رنج شخصیت ها در شکل گیری داستان های فردی و خط داستانی جامع آن ها نقش اساسی دارد.

هر کدام از شخصیت های سریال بازی تاج و تخت با سختی ها و مشکلات خاص خود مواجه هستند و انتخاب اینکه چه کسی بیشترین آسیب و رنج را دیده کمی چالش برانگیز است. احتمالاً هر کسی لیست خود از شخصیت هایی را دارد که با سخت ترین دشواری ها مواجه شده اند. برای برخی، ممکن است جیمی لنیستر به خاطر تحقیری که تحمل می کرد، از دست دادن فرزندانش (در حالی که نمی توانست در ملا عام ادعای پدری شان را بکند) و دستش که بر حس ارزشمند بودنش تاثیر منفی داشت، کسی باشد که بیشترین شکنجه و آزار را در سریال بازی تاج و تخت متحمل شد باشد. دیگران ممکن است به تیریون، برین اهل تارث، سانسا، یا حتی دنریس به عنوان رنج کشیده ترین شخصیت ها اشاره کنند.

در حالی که شخصیت های متعددی در این سریال در طول ماجراهای شخصی خود متحمل رنج های زیادی شدند، همه ما قطعاً بر سر تعدادی از این افراد رنج کشیده با هم توافق داریم. از سانسا استارک گرفته تا ثیون گریجوی، در اینجا شخصیت هایی را معرفی می کنیم که دلخراش ترین ماجراها و بدترین شکنجه ها را در بازی تاج و تخت تجربه کردند.

۱۰- برندون استارک

برن استارک در ابتدای سریال و قبل از تبدیل شدن به برن خرد شده، کودکی ماجراجو بود که سرنوشتش از سرنوشت هر کسی دیگر در سریال دراماتیک تر بود و خیلی زود تغییر کرد. او اولین استارکی بود که طعم شرارت لنیسترها را چشید و پرت شدن توسط یکی از لنیسترها از پنجره برج، زندگی او را کاملاً تغییر داد. در حالی که او ممکن است مانند سانسا با درگیری های انسانی مواجه نشده باشد یا مانند جان اسنو با وحشی ها مبارزه نکرده باشد، برن یک نوع شکنجه منحصر به فرد را متحمل شد که هیچ شخصیت دیگری نمی توانست آن را درک کند.

این رنج با از دست دادن خانه و خانواده اش آغاز شد و او را به جستجویی در آن سوی دیوار برای یافتن کلاغ سه چشم سوق داد. رنج برن با توانایی اش در دیدن همه چیز در حالی که نمی توانست چیزی را تغییر دهد، تشدید می شد، سرنوشتی که بسیار دردناک تر از هر سرنوشت دیگری بود. همانند دیگر شخصیت ها، رنج منحصر به فرد او در شکل گیری شخصیت اش و کمک به روایت گسترده تر داستان نقش مهمی داشت.

۹- دنریس تارگرین

دنریس بیشتر به عنوان «ملکه تراژیک» شناخته می شود، اگر چه برخی او را ملکه دیوانه نیز می نامند. با این حال، او خیلی بیشتر از یک تارگرین دیوانه بود. دنریس مادر اژدهایان بود ، یک رهبر قدرتمند که از شرایط چالش برانگیزش عبور کرده و از آن سو، به عنوان یک حاکم عادل بیرون آمد، تا اینکه سرسی و کینگز لندینگ او را به نقطه ای غیرقابل بازگشت رسانده و او را از مسیرش خارج کردند. زندگی او از همان دوران کودکی با بدبختی و تراژدی همراه بود، از جمله تبعید از خانه و تحمل یک سری آزار و اذیت ها و سوء استفاده ها به دست برادرش.

با این حال، سفر او در بزرگسالی نیز آسان تر نشد. دنریس از دست دادن فرزند به دنیا نیامده اش را به خاطر نفرین یک جادوگر تجربه کرد، شوهر محبوبش را از دست داد و با این امید که تاج و تخت آهنین را تصاحب کند، سفری هولناک را آغاز کرد. اما با این همه رنج، مگر توانست به آرزویش برسد؟ رفتار نویسندگان و تهیه کنندگان با شخصیت او باعث شد تا در فصل آخر علاقه ای نسبت به شخصیت او نزد مخاطبان نیز باقی نماند. او یک ملکه تراژیک است که ظاهراً برای چیزی که پایانی بی نقص دانسته می شد، قربانی شد.

۸- سرسی لنیستر

سرسی، شخصیتی بی رحم و تشنه قدرت در بازی تاج و تخت، با مشتی آهنین بر کینگز لندینگ فرمانروایی می کند و دشمنانش را از بین می برد. پس، چرا باید کسی نسبت به او ذره ای احساس همدردی داشته باشد؟ حقیقت این است که او شرور و یکی از بدترین شخصیت های سریال است که مستحق ترحم اندک یا هیچ ترحمی است. با این حال، این واقعیت را نمی توان نفی کرد که او نیز سهم خودش را از رنج کشیدن داشته است. سرسی را نیز می توان یک ملکه تراژیک، علی رغم جایگاه شرورانه اش، دانست.

در حالی که محنت ها و رنج های او ممکن است به اندازه رنج دنریس و سانسا بینندگان را تحت تاثیر قرار نداده باشد، اما سرسی بار سنگینی از درد را تحمل می کرد. گذشته این شخصیت روی پرده تلویزیون مورد بررسی قرار نگرفت، اما همه به شکلی ضمنی خبردار شدیم که او در یک ازدواج بدون عشق با رابرت برثیون مست و هتاک، که به کس دیگری علاقه داشت، متحمل رنج و تحقیر شده بود. او فقط یک ازدواج مملو از توهین را تحمل نکرد؛ بلکه همه فرزندانش را نیز از دست داد، تحقیرهای متعدد در انظار عمومی را تحمل کرد و شاهد سوختن رد کیپ و با خاک یکسان شدن آن بود.

۷- شیرین برثیون

شیرین براتیون شاید شخصیتی بسیار فرعی در بازی تاج و تخت باشد، اما داستان او همچنان یکی از تلخ ترین و تکان دهنده ترین داستان های این سریال است. به عنوان یک شخصیت دوست داشتنی و معصوم، شیرین توسط پدرش برای جاه طلبی های سیاسی اش قربانی شد. زندگی غم انگیز او با بیماری گری اسکیل یا فلس خاکستری آغاز شد، بیماری لاعلاجی که ناخواسته او را منزوی کرد و حتی پدر و مادرش را به این باور رساند که او نفرین شده است.

با وجود این ناملایمات، در داستان، شیرین به عنوان دختری مهربان، معصوم و باهوش به تصویر کشیده می شود و دوستی او با سر داووس یکی از دلگرم کننده ترین اتفاقات این سریال بود. با این وجود، شیرین واقعاً به خاطر داشتن والدینی نامهربان که جاه طلبی خود را بر او ترجیح دادند، شخصیتی نفرین شده به نظر می رسید و سرنوشتی غم انگیز و به شدت تراژیک را تجربه کرد که نشان دهنده وحشی گری و بی رحمی دنیایی است که بازی تاج و تخت در آن روایت می شود. این کودک بی گناه سزاوار سرنوشتی بسیار مهربانانه تر از آنی بود که در آتش بسوزد.

۶- آریا استارک

مقایسه بین رنج های خواهران استارک اجتناب ناپذیر است. با این حال، به سختی می توان گفت که کدام یک رنج و آسیب بیشتری را متحمل شد، زیرا هر کدام دشواری ها و چالش های منحصر به فرد خود را در طول سریال داشتند. سرنوشت آریا با سختی های بی رحمانه ای همراه بود که سانسا نمی توانست در برابر آن ها مقاومت کند، در حالی که تاب آوری و انعطاف سانسا در برابر رنج ها و آزارها در کینگز لندینگ نیازمند عزمی بود که فقط او می توانست از پسش بر بیاید.

آریا، در سن نه سالگی، پس از جدایی اجباری از خانواده اش، بی خانمان و گرسنه به درون دنیای باز مملو از بیرحمی رانده شد. او برای جلوگیری از شناسایی، دستگیری و مرگی که سرنوشت دختران هم سن و سال او در آن زمان بود، مجبور شد لباس مبدل پسرانه به تن کند. سفر او مملو از خشونت و مرگ بود، از جمله دوران کارآموزی اش نزد مرد بدون صورت. با توجه به تمام رنج هایی که او تحمل کرد، جای تعجب نیست که آریا به نیرویی عظیم تحت تاثیر انتقام و عدالت جویی تبدیل شد، کسی که بی محابا به دنبال پایان دادن به زندگی کسانی بود که به او و خانواده اش ظلم و خیانت کرده بودند و در نهایت تقریباً همه آن ها را کشت.

۵- سانسا استارک

رنج سانسا استارک به قدری شدید و هولناک بود که بینندگان این سوال را مطرح کردند که آیا این رنج ها بیش از حد نیست. در میان تمام شخصیت های سریال بازی تاج و تخت، او به طور غیرقابل انکاری برخی از سخت ترین آزمایش ها را تحمل کرد. در حالی که بچه های استارک بعد از مرگ پدرشان پراکنده شده بودند، سانسای ظریف، که سوفی ترنر نقش او را بازی می کرد، در لانه شیرها مانده بود و مجبور به تحمل انواع تحقیر، آزار و خیانت می شد. این فراز و نشیب ها، او را از یک دختر لوس به یک شخصیت پیچیده و انعطاف پذیر تبدیل کرد که تجربیات دردناکی از مشاهده سر بریدن پدرش، از دست دادن گرگینه اش، تا تحمل آزار جسمی و روانی توسط شوهران و اطرافیانش را متحمل شده بود.

مشکلات او به همین ها و تحقیرهای کینگز لندینگ ختم نشد؛ زیرا اگر چه توانست از کینگز لندینگ فرار کند، اما به دام رمزی بولتون افتاد، شروری که از جافری بیرحم تر و شیطان صفت تر بود. تغییر شخصیت سانسا از یک دختر ساده به یک زن مستقل و مصمم و در نهایت تبدیل شدن به ملکه شمال، تحولی الهام بخش و پایانی مناسب برای داستان او در سریال بازی تاج و تخت بود.

۴- ثیون گریجوی

فهرست شخصیت های بازی تاج و تخت که بیشترین رنج و آزار را دیده اند، بدون اشاره به ثیون گریجوی ناقص خواهد بود. او به طور غیرقابل انکاری در زمره کسانی قرار می گیرد که تحول عمیقی را در طول سریال تجربه کرده اند، که در درجه اول با رنج فراوان او به دست رمزی برای سال های متمادی تعریف می شود. اسیر شدن توسط پیچیده ترین و بیرحم ترین شرور این سریال، تجربه ای است که حتی برای بدترین دشمن انسان نیز قابل تصور نیست.

در ابتدا، به نظر می رسید که او به خاطر خیانت به استارک ها و فتح وینترفل مستحق این سرنوشت بوده است، اما ضربه روحی دردناکی که او در حین دادن کفاره گناهانش متحمل شد، فراتر از حد تصور بود. ثیون نه به استارک ها تعلق داشت و نه در خانه خودش به عنوان یک گریجوی واقعی پذیرفته می شد. حتی در دنیای بی رحم وستروس، سرنوشت ثیون چیزی بود که هیچ کس سزاوار آن نبود. حداقل در آخر داستان، او رستگاری قهرمانانه ای را که مدت ها به دنبالش بود، پیدا کرد.

۳- جان اسنو

جان اسنو، درست مانند دنریس تارگرین، ماهیت یک قهرمان تراژیک را دارد. احساس شرافت و وظیفه تزلزل ناپذیر جان گاهی اوقات او را به سمت تصمیمات اخلاقی اشتباه و در عین حال استراتژیک سوق می داد. به سبک قهرمانان سنتی یا شکسپیری، او از حرامزاده وینترفل به فرمانده نگهبانان شب می رسد و حتی عنوان پادشاه شمال را به دست می آورد.

اما علی رغم تمام رنج ها و دردهایی که با آن ها روبرو بود – از تحمل ننگ حرامزاده بودن، خدمت در فضای خشن و خطرناک نگهبانان شب، و زنده ماندن پس از کشته شدن توسط مردان خودش تا از دست دادن دو زنی که دوست داشت و مشکل داشتن با هویت واقعی که تازه به آن پی برده بود – جان اسنو هنوز هم پایانی به مراتب بدتر از مرگ داشت. جان اسنو یکی از کسانی است که در طول سریال رنج و سختی زیادی را تجربه کرد و در نهایت چیزی از قبل این همه رنج نیز عایدش نشد.

۲- کاتلین استارک

رنج جمعی خانواده استارک به قدری زیاد بود که کاتلین استارک فکر می کرد او مقصر آن است، چون نتوانسته بود یک بچه بی مادر (جان اسنو) را دوست داشته باشد. او ممکن است تصمیمات غیرمنطقی زیادی گرفته باشد که به نوعی بر سرنوشت خانواده اش تاثیر گذاشته و همچنین با جان بسیار بد رفتار کرده باشد، اما حقیقت این است که او را به خاطر سرنوشت کلی خاندان استارک سرزنش نمی کنند. صرف نظر از اقدامات او، لیتل فینگر از قبل برای نابود کردن خاندان استارک دست به کار شده بود و کار زیادی از دست کاتلین بر نمی آمد.

کاتلین هم مانند سرسی حاضر است برای محافظت از فرزندانش دست به هر کاری بزند، حتی اگر این کار به معنای گرفتن تصمیمات بدی مانند دستگیری تیریون و آزاد کردن جیمی باشد. انتخاب های او ناشی از عشق و نگرانی نسبت به امنیت خانواده اش بود. کاتلین همانند بسیاری از شخصیت های این سریال رنج های بسیاری را متحمل شد، از از دست دادن شوهرش تا از دست دادن پسرش و مواجه شدن با یک سری خیانت های شخصی و سیاسی.

۱- هودور

هودور همیشه کند ذهن و بی صدا نبود؛ او روزگاری یک اسطبل دار جوان در وینترفل بود که با نام وایلیس شناخته می شد. فصل ششم بازی تاج و تخت نشان داد که وفاداری تزلزل ناپذیر او به برن همان دلیلی است که مغز او به خاطرش آسیب دیده است. در قسمت پنجم، توانایی برن در دیدن گذشته سهواً بر ذهن وایلیس جوان تاثیر می گذارد و او را به هودور تبدیل می کند. این قسمت یکی از احساسی ترین و مهم ترین لحظات سریال بود که درک عمیق تری از یک شخصیت اشتباه فهمیده شده ارائه می داد و داستان او را تکان دهنده تر و ویرانگرتر می کرد.

ارتباط نزدیک هودور با برن در نهایت منجر به مرگ او شد جایی که او از اربابش در برابر وایت واکرها محافظت می کند. داستان هودور واقع یکی از غم انگیزترین و فراموش نشدنی ترین لحظات این سریال بود. با توجه به اینکه برن ناخواسته باعث مرگ هودور می شود، بعد از مرگ هودور، بحث های زیادی در مورد شرور بودن برن مطرح شده است.

source

توسط wikiche.com