آزادی، همیشه و در طول تاریخ و حتی پیش از مدنیت مسئله انسان بوده و آدمی همواره تلاش کرده تا بتواند این حق را حفظ کرده و مانع از دست دادن آن شود. ولی اگر کسب و یا حفظ این حق با حق حیات انسانی دیگر در تضاد قرار گیرد چه؟ آیا باید زندگی بدون آزادی را به مرگ در راه آزادی ترجیح داد؟ اینجاست که چالش اخلاقی شکل می گیرد. اما در فلسفه اخلاق، این منافع و مصالح افراد است که می تواند به عاملی تعین کننده بدل شود. فرض کنید که دو انسان را بی دلیل و برای مدت مدید در کنار یکدیگر زندانی کنند و اگر یکی از آنها بخواهد خود را آزاد کند، ممکن است جان نفر
دوم به خطر بیفتد. از منظر نفر اول، این حق اوست که بخواهد آزادی خود را که همان زندگی اوست حتی به قیمت جان نفر دوم نجات دهد. برای این فرد، زندگی در حبس چیزی جز مرگی تدریجی نیست. اما برای فرد دوم زندگی مهمتر از آزادی است. او ترجیح می دهد به امید آنکه شاید روزی آزاد شود، در محبس بماند و دیگری را هم وادار کند که به خاطر زندگی او از قید رستگاری اش بگذرد. اما حق با کدام یک از این دو نفر است؟ اگر هر دو در اسارت بمانند یکی زنده است و دیگری مرده و اگر فرد اول به قیمت جان نفر دوم فرار کند باز یکی زنده است و دیگری مرده و در هر دو حالت یکی باید از حقش به نفع دیگری بگذرد یا یکی حقش را در ازای حق دیگری به دست آورد.
مدت هاست که میان اندیشمندان این بحث مطرح است آیا حق حیات برتر از حق آزادی است؟ میان متفکران غربی دیدگاههای متفاوتی در مورد اولویت حق حیات نسبت به حق آزادی وجود دارد. برخی همچون توماس هابز، جرمی بنتام، چارلز تیلور و جان فینیس معتقدند حق حیات بنیادیترین حق انسانی بوده و در اولویت قرار دارد. آنها میگویند بدون حق حیات، هیچ حق و آزادی دیگری امکانپذیر نیست، بنابراین باید حیات را برتر از آزادی دانست. اما متفکرانی مثل جان استوارت میل، ژان پل سارتر، آین راند و رابرت نوزیک معتقدند حق آزادی مهمتر از حیات است. آنها آزادی را اساس ماهیت انسان میدانند و معتقدند بدون آزادی، حیات فاقد ارزش است. عدهای همچون جان راولز، رونالد دورکین، مارتا نوسبامس و تامس هیل گرین، حق حیات و آزادی را به یک اندازه حائز اهمیت
میدانند و معتقدند نباید یکی را بر دیگری ترجیح داد. برخی مانند آیزایا برلین و ویل کیملیکا نیز بر این باورند که بسته به شرایط میتوان اولویتها را تغییر داد. در مجموع، دیدگاه واحدی در این زمینه وجود ندارد و تعارضهایی میان دو دسته اصلی که یکی حق حیات و دیگری حق آزادی را مقدم میدانند، وجود دارد. اما اشتراک نظر همه این است که هر دو حق، حیات و آزادی، از حقوق بنیادین و غیرقابل انکار انسان محسوب میشوند بر اساس چنین حق بزرگی است که آزادی خواهان، افرادی در حد قهرمانند و بر مبنای همین واقعیت، پذیرفته می شود که برای دستیابی به آزادی، این حق حیاتی، جان هایی هم به خطر می افتد و «تسلیم» امری گاه مذموم است. مثلا فرض کنید که دشمن به خاک کشوری حمله کند و بخشی از مردم اعلام کنند که برای پرهیز از کشته شدن، خواهان تسلیم کشور به دشمن هستند. طبیعی است که همه، این افراد را نکوهش کنند. اما رزمندگان را بر عکس ستایش خواهند کرد.
با آغاز درگیری ها میان جنبش حماس و ارتش اسرائیل، این سوال مطرح شد که آیا حماس حق داشته تا دست به عملیاتی زند که غیرنظامیان طی آن کشته شوند و آیا اسرائیل حق دارد که در مواجهه با چنین عملیاتی تحت عنوان «دفاع مشروع» به مردم غیرنظامی در غزه حمله کند؟ از منظر گروه حماس، آنها راهی جز آغاز جنگ نداشته اند. سالهاست که توسط حکومت اسرائیل بی دلیل به اسارت گرفته شده اند و خانه شان اشغال شده و از منظر دولت اسرائیل حماس باید از بین برود که اگر آنها از بین نروند ممکن است زندگی اسرائیلی ها گرفته شود؟ اینجاست که باید پاسخ داد آیا حق آزادی مردمان غزه که درگیر یک مرگ تدریجی اند کمتر از حق حیات مردم اسرائیل ارزش دارد؟
اما حامیان اسرائیل تلاش دارند تا اینگونه القا کنند که حماس برخلاف خواست ساکنان این منطقه آنان را درگیر جنگی ناخواسته کرده است. در اینجا هم این سوال را می توان مطرح کرد که بر اساس کدام نظرسنجی این نتیجه بدست آمده که مردم غزه مخالف جنگ با اشغالگران سرزمین خود و زندانبانان هستند؟ اما اگر هم بپذیریم که اکثریت مردم غزه با چنین جنگی مخالفند آیا حق تلاش برای کسب آزادی، از اقلیت خواهان آزادی سلب می شود؟ این داستان در مورد مجاهدان غزه هم صادق است .چطور می توان پذیرفت که برای کشوری که بیش از ۷۰ سال است دست به اشغالگری و کشتار زده، حق دفاع با وجود کشته شدن هزاران کودک فلسطینی در چنین جنگی محفوظ است، اما برای اشغال شدگان کوشش برای یافتن رهایی به بهانه کشته شدن غیرنظامیان امری مذموم و جنایت جنگی است؟ زمانی که ارزش ها به بهانه سیاست به ضد خودش بدل می شود همه چیز قابل توجیه و یا بر عکس غیرقابل توجیه می شود.
در واقع گاه چنین چالش هایی بیش از آنکه از منطق برخوردار باشد مغلطه ای است برای به اسارت گرفتن حق به ازای بک تفکر سیاسی و ایدئولوژیک و همین مغلطه هاست که برای بسط تفکرات تمامت خواهانه استفاده می شوند. حکومت های دیکتاتور در واقع خود از سپر انسانی استفاده می کنند اما آزادیخواهان را متهم به در معرض خطر قرار دادن بیگناهان می کنند تا آنها را در این چالش اخلاقی قرار دهند که آیا آنها محقند تا برای رسیدن به رهایی از خودکامگان، دیگران را به خطر اندازند؟ و اگر پاسخ به این پرسش مثبت باشد، آزادیخواهی بی معنا خواهد شد. چگونه می توان مبارزه کرد بدون آتکه دیگرانی آسیب ببینند؟ مردم غزه بدون چنین عملیاتی چگونه ممکن است روزی رها شوند؟تلاش برای رسیدن به آزادی، امری فطری است که نمی توان از انسان ها سلب کرد و هیچ قانون نوشته و نانوشته ای مانع آن نخواهد بود و این چیزی است که گاه به عمد کوشش می شود تا فراموش شود.
*روزنامه نگار
۲۱۶۲۱۶
source