Murat Ülker

Murat Ülker

مراد اولکر، رئیس هیئت مدیره یلدیز هولدینگ، در گفت‌وگویی جذاب از دوران کودکی، تجربیات شغلی و اهمیت ریسک‌پذیری محاسبه‌شده سخن می‌گوید. او معتقد است موفقیت در گرو یادگیری مداوم، سازگاری با تجربیات دیگران و ایجاد تعادل میان زندگی شخصی و حرفه‌ای است. در این مصاحبه او دیدگاه‌هایش درباره شکست، انگیزه، و تصمیمات مهم زندگی‌اش را به اشتراک می‌گذارد.

در چه محیط خانوادگی رشد کردید؟

من یک کودک خوش‌شانس بودم. پدرم همیشه می‌خواست که من سرگرمی‌های خودم را داشته باشم. مثلا، وقتی در روزهای یکشنبه به سر کار می‌رفت، من را هم با خود می‌برد. چون کارخانه تعطیل بود، ما فوتبال بازی می‌کردیم. بیشتر یکشنبه‌ها معمولا با پدرم فوتبال بازی می‌کردیم. سپس با خانواده به گردش می‌رفتیم.
در خانه همه چیز برای بچه‌ها تنظیم می‌شد. از اینکه حواس‌مان پرت شود و درس نخوانیم، شب‌ها حتی تلویزیون هم تماشا نمی‌کردند. در زمان ما خبری از رسانه‌های اجتماعی نبود. ما بیشتر دایره‌المعارف می‌خواندیم.

بزرگ‌ترین فداکاری‌ای که خانواده‌تان انجام داد، چه بود؟

در خانه‌ی ما وقتی بچه‌ها بزرگ می‌شدند، حتی پرستار نداشتیم. همه کارها را خودمان به عنوان خانواده انجام می‌دادیم. اما همیشه فداکاری‌ها را نمی‌توان با کارهای بزرگ آموخت.
در آن سال‌ها کمی با دقت “کاکل ذرت” می‌ساختیم و آن را مثل سیگار می‌کشیدیم.
اولین بار سیگار را مادرم به من داد. گفتم “می‌خواهم بکشم”. بعد از مدتی متوجه شدم که این واقعا یک پاسخ اشتباه بوده است. به خاطر هشدار مادرم، بعد از آن سال‌ها به سیگار نزدیک نشدم. پدر و مادرم همیشه سعی می‌کردند چیزهایی را که در زندگی‌مان پیش خواهد آمد، پیش‌بینی کنند.

اگر الان به ۱۸ سالگی باز می‌گشتید، چه می‌کردید؟

آن زمان ما چندان انتخاب زیادی نداشتیم. من در مدرسه‌ی “İstanbul Erkek Lisesi” قبول شدم. همیشه در مدارس دولتی تحصیل کردم، اما آموزش خیلی خوبی دریافت کردم. زبان آلمانی خواندم. معلمان خیلی منضبط بودند.
وقتی کتابی را که تدریس می‌کردند نمی‌پسندیدم، در کلاس همیشه جلو می‌نشستم و تا پایان درس، تخمه می‌شکستم. با این حال، مدرسه‌ام را تحسین می‌کنم که زبان آلمانی را به من آموخت. در دبیرستان و دانشگاه، آموزش‌ها بیشتر حفظی بود. اگر الان بود، مدارس غیرحفظی را انتخاب می‌کردم.
در دهه‌ی 1980 شروع به کسب تجربیات زندگی کردم. از طرفی، تروریسم هم بود و زندگی‌مان در خطر بود. دوستانمان برخی از افرادشان را از دست دادند. این تجربیات کمک زیادی به رشد شخصیت و مبارزه‌ی زندگی من کرد.

اولین شغلتان را چگونه شروع کردید؟

کار کردن کنار پدر و دایی‌ام برای من مانعی بود، چون نمی‌توانستم به کار جدیدی نگاه کنم. با این حال، از بیرون پیشنهادهای شغلی خوبی می‌گرفتم، اما چون در کار خانوادگی بودم، هیچکدام را قبول نکردم.
خواستم فوق‌لیسانس بخوانم، اما قبل از تمام شدن دانشگاه. در سال آخر، در دوره‌های فوق‌لیسانس شرکت کردم و امتحانات را قبول شدم. بعد از آن، از استاد خود پیشنهاد شغلی گرفتم. وقتی گفتم در Ülker کار می‌کنم، پیشنهاد خالی ماند.

آیا شکست وجود داشت؟

بهترین بخش شکست این است که هیچ‌کس آن را به یاد نمی‌آورد. به طور طبیعی همیشه کارهای خوب به یاد می‌ماند.
تنها راه جلوگیری از شکست، پذیرش ریسک‌های قابل محاسبه است. من همه ریسک‌ها را می‌پذیرم. تا حالا 13 میلیارد دلار معامله کرده‌ایم. الحمدلله هنوز کار داریم. مثلا، وقتی می‌خواهم 3 میلیارد دلار معامله کنم، باید حساب کنم که اگر این 3 میلیارد دلار شکست خورد و من از اینجا هیچ سودی نبردم، چه می‌شود. باید بگویم “در این مدت می‌توانم جای آن را پر کنم”.
من وقتی وارد کار شدم، شش نفر از خانواده در کنار هم کار می‌کردیم. دایی، دو فرزندش، پدرم، شوهرخواهرم و من در کار بودیم.
در یک کارخانه بیسکوییت، شش شریک زیاد بود. بنابراین کارهای من در نیم روز تمام می‌شد. نیمه‌ی دیگر روز را به کار دیگری مشغول می‌شدم. یک کارخانه شیمیایی تاسیس کردم. اسمش “Murat Kimya” بود. در آن زمان، دایی‌ام و پدرم کارها را جدا کردند. بچه‌های دایی تصمیم گرفتند کارهای دیگری انجام دهند. پدرم هم خواست که به طور تمام‌وقت کار کنم. در صنعت شیمیایی، دولت قوانین خاصی داشت؛ من به سختی مواد اولیه پیدا می‌کردم. اما ضرری نکردم. سال‌های بعد، دستگاه‌های کارخانه را قطعه قطعه فروختم.

آیا لحظات عطفی در زندگی‌تان وجود داشت؟ آیا برای تصمیماتتان می‌گویید “خوشبختانه”؟

پدرم به من گفت: “کاری که من می‌کنم، تو انجام نده”. مثلا، گفت “دکتر شو”، ولی من تصمیم گرفتم دکتر نشوم. دو سال تمام دنیا را گشتم و بسیار استفاده کردم. سپس تصمیم گرفتم به ترکیه برگشته و کار کنم.
بعد از اینکه همه کارها را سر و سامان دادم، تصمیم گرفتم Godiva را بخرم. باید این لحظات عطف را تجربه کرد. در زندگی من هیچ “کاشی” وجود ندارد. مثل گفته‌ی معروف “پشیمانی آخر فایده‌ای ندارد”. به نظرم حتی اولین پشیمانی هم فایده‌ای ندارد.

چه زمانی احساس خوشحالی می‌کنید؟

ما با انسان‌های مختلف کار می‌کنیم. از همه آنها خواستم که فلسفه‌ی “چطور با هم خوشحال باشیم” را پیدا کنند. الان که نگاه می‌کنم، فکر می‌کنم این کار را انجام داده‌ام. هر سال، سومین پنج‌شنبه ماه نوامبر را به عنوان روز تاسیس شرکت جشن می‌گیریم؛ “روز خوشحال کن، خوشحال باش”. چون اگر شما کسی را خوشحال نکنید، حق ندارید خودتان خوشحال باشید.

چطور خود را محافظت کرده و انگیزه می‌دهید؟

تا جایی که می‌دانم، انسان تنها ماشینی است که تنظیماتش در خود اوست. هرچقدر که بخواهید، می‌توانید کار کنید.
من به یاد دارم که برای 24 ساعت شبانه‌روز، 25 ساعت برنامه‌ریزی کرده‌ام و تمام کرده‌ام. این شبیه به ورزش کردن است؛ از آن لذت می‌برید و حتی اگر احساس خستگی هم کنید، اگر انگیزه داشته باشید، خسته نخواهید شد.

آیا از کسی مشورت می‌گیرید؟

اگر از کسی بپرسید “چه چیزی می‌توانم از این شخص یاد بگیرم؟”، می‌توانید خیلی چیزها بیاموزید. من از جوان‌ها، فرزندانم یاد می‌گیرم. سعی می‌کنم از مردم دیگر کشورها هم چیزی بیاموزم.
سال‌ها پیش برای رونمایی از Godiva، یک تبلیغ ساختیم. می‌خواستیم همان تبلیغ را به طور جهانی پخش کنیم. گفتند: “اروپا بله، ولی این برای ترکیه مناسب نیست”. در آمریکا مردم محافظه‌کارتر بودند، آنها این را نخواستند. مجبور شدیم آن را تغییر دهیم.

“من تجربیات همه را می‌گیرم و به خودم تطبیق می‌دهم”

راه‌هایی برای رسیدن به موفقیت وجود دارد. شما چگونه خود را تغذیه می‌کنید؟ آیا در حین دنبال کردن راه قدیمی، مسیرهای جدیدی را نیز دنبال می‌کنید؟
آخرین بار در مورد رهبری یک دوره آموزشی شرکت کردم. دوستم، که استاد بود، گفت: “نمی‌شود، این نظم را به هم می‌زند”. حالا دیگر مرا در دوره‌ها راه نمی‌دهند.
من هر تجربه‌ای که به من گفته می‌شود را درست می‌پذیرم، مگر اینکه خلافش را تا زمانی که شاهدش نباشم، ببینم. من وقت زیادی را با افراد مختلف گذراندم. در 25 سالگی، تجربه‌ای به اندازه 200 سال داشتم. تجربیات همه را می‌گیرم و به خودم تطبیق می‌دهم. اگر اشتباه بود، کنار می‌روم.

فرمول تعادل کار و زندگی من

اول سلامتی، دوم خانواده، سپس کار می‌آید. زمانی که جوانتر بودم، فکر می‌کردم “به من هیچ اتفاقی نمی‌افتد”. ما کار می‌کنیم، الحمدلله که شغلی داریم.
وقتی 24 ساعت را برنامه‌ریزی می‌کنم، به همه جوانب نگاه می‌کنم. برای کار می‌توانم اولویت‌هایم را تغییر دهم، ولی در بخش خانواده و سلامتی تغییری ایجاد نمی‌کنم. به این ترتیب خوشحال‌ترم.

source

توسط wikiche.com