انشای دانش آموزی گفتگوی خیالی باران و خاک

انشا در مورد گفت و گو بین باران و خاک

انشا با موضوع گفت و گو بین باران و خاک به صورت ادبی و توصیفی برای دانش آموزان آماده شده تا با نحوه نگارش و مهارت نوشتاری آشنا شوند. با دانشچی همراه باشید.

موضوع انشا گفتگوی باران و خاک

آسمان ابری بود و باد سردی می‌وزید. قطرات باران با عجله از ابرها پایین می‌ریختند و روی زمین می‌نشستند. یکی از قطرات باران روی تکه‌ای نرم از خاک نشست و با او به گفتگو پرداخت.

باران: سلام دوست من! احوالت خوب است؟

خاک: سلام بر تو ای قطره باران! من همیشه منتظرت هستم تا به من حیات ببخشی.

باران: من هم دوست دارم به زمین بیایم و تو را سیراب کنم. زمانی که تو را خشک و بی‌روح می‌بینم، غمگین می‌شوم.

خاک: تو برای من مثل یک مادر مهربانی هستی. با آمدن تو همه چیز سبز می‌شود و گل‌ها می‌شکفند.

باران: من فقط وسیله‌ای هستم برای رساندن آب به تو. خورشید است که باعث رشد گیاهان می‌شود.

خاک: خورشید و تو مکمل هم هستید. خورشید گرما می‌دهد و تو رطوبت. با هم زندگی را به زمین هدیه می‌دهید.

باران: گاهی اوقات از خودم می‌ترسم. ممکن است باعث سیل و خرابی شوم.

خاک: نگران نباش. من می‌توانم آب اضافی را در خودم نگه دارم و به تدریج آن را به گیاهان برسانم.

باران: تو خیلی مهربان و بخشنده هستی.

خاک: من وظیفه دارم از همه موجودات زنده محافظت کنم. تو هم وظیفه داری به من حیات ببخشی.

باران: من همیشه به وظیفه‌ام عمل خواهم کرد.

در همین حین قطره دیگری از باران روی خاک نشست و به گفتگوی آن‌ها پیوست.

قطره دوم: من هم دوست دارم به شما بپیوندم و با هم زمین را سیراب کنیم.

خاک: خوش آمدی دوست من. هر چه بیشتر باشید، زمین تشنه‌، زودتر سیراب می‌شود.

باران‌ها و خاک با هم به گفتگو ادامه دادند و از اهمیت یکدیگر برای طبیعت سخن گفتند. آن‌ها فهمیدند که بدون همدیگر نمی‌توانند به زندگی ادامه دهند و باید در کنار هم برای حفظ محیط زیست تلاش کنند.

خاک تشنه سیراب شد و پس از آن روز، دانه‌های ریز شروع به جوانه زدن کردند و زندگی جدید به آن‌ها خوش‌آمد گفت.

انشا بوی خاک پس از بارش باران

انشا اختصاصی _ نویسنده: حدیثه قاسمی

source

توسط wikiche.com